حرف آخر...
خیلی دوست داشتم ۱ جشن تولد بگیریم من و تو باشیم فقط ! آخه تا حالا کسی واسه من جشن تولد نگرفته نمیدونی چقدر خوشحال بودم که جشن تولد دارم میگیرم واسه اولین بار .....
ولی بازم نشد .......
خیلی دلم پره نمیدونم با کی حرف بزنم ! کاشکی مثل قبلا سنگ صبورم میشدی
نمیدونم امروز رو باید تبریک بگم یا نه آخه زیاد هم فرخنده نیست البته شاید واسه من فرخنده نیست ولی واسه تو ......
خوش به حالت یکی رو پیدا کردی بیشتر از من باش حال میکنی ولی من چی بگم که تو هفت تا آسمون ۱ستاره هم ندارم از هیچ دختری نمیتونه مثل تو بشه واسم
یادته بهت گفتم ترم پیش ۱ دختری رو دیدم تو دانشگاه که وقتی دیدمش کف کردم و محوش شدم؟ این ترم با باهام کلاس داره و من امروز باهاش حرف زدم ٬ گرم میگیره ولی نتونستم ٬شاید میخواستم ببینم چه حسی داره ولی من در آخر مثل ۱ قالب یخ سرد شدم ٬ به چشماش خیره شدم و بی خیال شدم آخه اون فقط زیبایی داشت و بس ولی من دنبال برق نگاه تو ٬توی چشمای اون گشتم ولی پیدا نکردم .
نمی دونم چی داشتی که منو خراب خودت کردی ! و نمیدونم اون پسره چی داشت که تو رو خراب خودش کرد ٬خوش به حالش ! حالا من باید ۱ عمر حسرت بخورم که چی داشت که من نداشتم شاید چند تا جمله عاشقانه ی قشنگ شایدم تیپش و قیافش شایدو شاید و شاید ......
امروز از در خونتون که رد میشدم یاد اون شبی افتادم که تازه از بازداشت اومده بودی چون قیافم دوباره همون طوری شده یادته از پشت پنجره اتا قت نامه واسم نوشتی و بهش عطر زدی؟؟ امروز در کیسه رو که ره زده بودم تا بوی عطرش نپره رو باز کردم و نیم ساعت گریه کردم که چی شد یکدفعه !
توی فیلم علی سنتوری ۱ جمله پسره گفت که حالا میفهمم منظورش چی بود ! گفت: "یعنی واقعا میتونی اون کارایی که ما با هم کردیم ٬ جاهایی که با هم رفتیم حرفایی که باهم زدیم با اون هم ...؟؟؟ "
شیوا همیشه عاشقتم ٬ همیشه منتظرت میمونم ٬ همیشه هم میتونی رو من حساب کنی !
راستی هر از گاهی به وبلاگت سر بزن ٬من هنوز سر قولم هستم هر از گاهی آپ دیت میکنم